نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

شیرینی های شیرین ترین پسر دنیا

سلام شیرینم سلام عسلم  امروز اومدم برات از اتفاقای این روزا بگم با خودم گفتم تا عکساش رو برات اپلود نکردم چیزی ننویسم و توی همین فکرا بودم که کامنتی برام اومد و یاد شیرین زبونی دیروزت افتادم دیروز توی بغلم بودی که چشمام رو گرفتی و گفتی: مامان جون یک ارزو بکن منم با چشم بسته ارزو کردم و شما چشمام رو باز کردی گفتی: چی آرزو کردی مامانی گفتم: ارزو کردم شما یک فرد موفق باشی بعد گفتم: حالا من چشمای شما رو می گیرم شما یک ارزو بکن بعد که چشمات رو باز کردی گفتم: چی آرزو کردی مامان گفتی: آرزو کردم خدا به شما یک نی نی کوچولو بده سرم صوت کشید از بس حرف شما شاخ دار بود کلی خندیدم و تلفن کردم به بابای...
20 دی 1391

تولد مامانی

سلام رضا جونم امروز تولده مامانیه یک روزه نحس (١٣) توی افسرده ترین ماه سال (دی) ولی امروز به برکت من و تولده من حتما یک کمی از نحسیش در اومده !! نه؟؟؟ ولی من امروز خیلی ناراحتم چرا؟ ؟ ؟ ؟ خوب همیشه بابایی اولین نفری بود که بهم تبریک می گفت ولی انگار نه انگار حتی الانم برای صبحانه پیشمون بود ولی خبری از تبریک نبود که نبود همیشه تا این موقع خاله جونی و مامانی و بابایی بهم زنگ می زدن کلی پیامک داشتم ولی از صبح هیچ خبری نیست که نیست تلفن هم بازی در اورده و چند روز هست که وقتی زنگ می خوره صداش بلند نمی شه و مجبورم هر از گاهی صفحه اش رو نیگاه کنم و می بینم هیچ خبری نیست که نیست دیشب یکی از همکارای خ...
16 دی 1391

دردهای کوروش توی ساله جدید

سلام پسرم سلام گلم اومدم برای ساله جدید میلادی برات مطلب بگذارم که مامان کوروش اومد توی چت الان توی وب کوروش بودم و خبرای بدی توش بود نمی دونم باید چی بنویسم خوندن حال و اوضاع کوروش خیلی ناراحتم کرد چقدر بده از دستت هیچ کاری بر نیاد از همه دوست جونای نی نی وبلاگی خواهش می کنم برای کوروش خیلی دعا کنن اگه هم می خواین بدونین چرا برید  اینجا   کوروش جونم امیدوارم هر چی زودتر خندهای قشنگت بدونه هیچ ناراحتی ای به بابا و مامان مهربونت عرضه بشه خدایا نعمت سلامتی رو از هیچ خانواده ای دریغ نکن   ...
12 دی 1391

یک روز با یک عالمه برف

سلامممممممممممممممم عزیزم خوشگله مامان چطوره به روایت تاریخ نگار وبت که روز به روز داره شمارش معکوس تولدت رو می زنه 1 ماه و سه هفته و چهار روز تا چهار سالگی پسر خوشگله مامان مونده این روزا هوا سرد و مشهد هم منتفی امروز به جای مشهد، رفتیم ارتفاعات اسفراین که برف بازی کنیم کلی خوش گذشت هوا افتابی بود و برف هم اندازه ای که برف بازی کنیم اومده بود هنوز توی قسمتایی از جاده که نزدیک گردنهء اسدلی بود بخاطر بادی که از روی برف می یومد و برفا رو توی جاده می ریخت حرکت ماشینا سخت بود و تمام مدت صحنه های سر خردن و دور زدن ماشین توی زمستون پارسال برام تداعی میشد بابایی هم که دید اینجوریه دور زدیم و قبل از اینکه جاده به طرف گرد...
9 دی 1391

شب یلدا

سلام عزیزم خوبی گلم این یکی دو روزه مشهد بودیم شب یلدای ساله 91 امسال هم شب یلدا خدا خواست و رفتیم مشهد توی این سالایی که بجنوردیم فقط سه ساله که تونستیم بریم مشهد و هر سال هم که مشهدیم دو بار، دو بار یلدا برگزار میشه اول که رسیدیم مشهد رفتیم خونه باباحاجی چون براشون خرید کرده بودیم و باید می بردیم اونجا توی باغچه یک کمی برف مونده بود که شما و بابا، با هم برف بازی کردین و من هم که داشتم عکس می گرفتم و دستم به برف نمی رسید بیشتر از شما دو تا برفی شدم بعد هم رفتیم خونه بابا رضا و اونجا هم که همه عمه و عموها بودن و شما با نوها کلی خوش بهتون گذشت وقتی اونجا رسیدیم همه تازه خوابیده بودن و با داد و بیداد و...
6 دی 1391
1